دسته‌ها
ادبيّات و هنر

غوغاست در دل‌ام

‎علیرضا قربانی در سال ۱۳۵۱ در تهران متولّد شد. از آن‌جایی که تصنیف‌های قدیمی را از کودکی با علاقه‌ی فراوان می‌خواند، با موسیقی اصیل ایرانی رشد کرد و از سال ۱۳۶۳ به‌طور جدّی به فراگیری ردیف آوازی، تلفیق شعر و موسیقی، بینش و زیبایی شناسی در آواز ایران همت گمارد و در این راه از محضر آقایان استاد محمّدرضا شجریان، خسرو سلطانی، بهروزعابدینی، مهدی فلّاح، دکتر حسین عمومی، استاد احمد ابراهیمی و استاد رضوی سروستانی بهره‌مند گردید. آشنایی و معاشرت وی با استادان علی تجویدی و فرهاد فخرالدّینی دریچه‌های جدیدی از دنیای موسیقی ایران را به روی‌اش گشود و برای مدّتی خواننده‌ی ارکستر ملّی ایران به رهبری استاد فرهاد فخرالدّینی بود. از کارهای نامی او می‌توان به خوانندگی موسیقی متن سریال‌های «شب دهم» و «مدار صفر درجه» اشاره کرد.
‎در زیر پیش‌درآمد ضربی غوغا از آلبوم «سرو روان» به آهنگ‌سازی جوان بااستعداد دیگری به‌نام «علی قمصری» بر روی شعری از «هوشنگ ابتهاج» را برای‌تان انتخاب کردم. حضور چهار نوازنده‌ی کمانچه در این آلبوم و به‌کارگیری تکنیک‌های این ساز، به همراه صدای علیرضا قربانی، آلبومی بی‌بدیل و دل‌نشین را به وجود آورده است.

باز امشب از خیالِ تو، غوغاست در دل‌ام
‎آشوبِ عشقِ آن قد و بالاست در دل‌ام

‎خواب‌ام شکست و مردمِ چشم‌ام به‌خون نشست
‎تا فتنه‌ی خیالِ تو برخاست در دل‌ام

زین موجِ اشکِ تَفته و توفانِ آهِ سرد
‎ای دیده هوش‌دار که دریاست در دل‌ام

من نایِ خوش‌نوای‌ام و خاموش‌ام، ای دریغ
‎لب بر لب‌ام بِنه که نواهاست در دل‌ام

گم شد زِ چشمِ سایه نشانِ تو و هنوز
‎صد گونه داغِ عشقِ تو پیداست در دل‌ام

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

درمان درد از مسعود صدر

اگر اسکندر آید فرض واهی
‎به پوزش‌خواهی و بر عذرخواهی
‎دوباره تخت‌جمشیدی بسازد
‎که بر آن بازهم ایران بنازد
‎اگر تیمور برگردد به خواری
‎به پای میز صلح و سازگاری
‎دوباره جان ببخشد کشتگان‌را
‎به ما باز آورد آن نخبگان را
‎اگر سرکرده‌ی اعراب جاهل
‎بداندیشان و بدکیشانِ بددل
‎که از ما آن‌چنان کشتند و بردند
‎و آن فرهنگ بر آتش سپردند
‎اگر صدها برابر باز آرد
‎نهال دانش و بینش بکارد
‎اگر چنگیز آدم‌خوار و خون‌خوار
‎به ایران بازگرداند دگربار
‎همان سرسبز باغ و گلشن ما
‎چراغ پرفروغ و روشن ما
‎اگر صدها رژیم دیگر آید
‎اگر بر ما دوصد پیغمبر آید
‎فلک صدها سیاست پیشه آرد
‎اگر از آسمان چرچیل بارد
‎دوصد کوروش، هزاران مرد دانا
‎تقی‌خان‌ها و صدها ابن‌سینا
‎فرشته جای دیو و دد نشیند
‎خدا هم گر بر این مسند نشیند
‎که این کشتی ز توفان وارهاند
‎سلامت باز بر ساحل رساند
‎اگر بین «من» و«ما» پل نسازیم
‎اگر از خارهامان گل نسازیم
‎اگر در شوره‌زاران گل بکاریم
‎خرد را دست «بی بی سی» سپاریم
‎ندانیم ار به جز ما هیچکس نیست
‎به جز ما و شما فریادرس نیست
‎فلک گر نشنود فریاد ما را
‎نبیند یک‌صدا ما و شما را
‎نه امسال و نه تنها سال دیگر
‎که ده‌ها سال و صدها سال دیگر
‎بدان ای هم‌وطن بس روشن و فاش
‎همین‌است این، همین کاسه، همین آش

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

احمد کایا

‎‎احمد کایا (به ترکی: ‫Ahmet Kaya‬) (۱۹۵۷-۲۰۰۰) خواننده‌ی کردتبار اهل ترکیه بود. او بنیان‌گذار سبک اعتراض‌خوانی در موسیقی کشور ترکیه، و از افراد دموکرات است.
‎معروف‌ترین آلبوم او (منتشر شده به سال ۹۴) «ترانه‌هایم برای کوه‌ها» نام دارد که بیش از ۱٫۵ میلیون کاست فروش کرد و جزو پرفروش‌ترین آلبوم‌های تاریخ موسیقی ترکیه‌است. معروف‌ترین اثر او «با گریه‌هایمان» از همین آلبوم است که محبوبیت زیادی یافت. وی به هر دو زبان ترکی و کردی آواز می‌خواند.
‎او در سال ۲۰۰۰ در پاریس به دلیل سکته‌ی قلبی درگذشت  و در گورستان پرلاشز مدفون است. عده‌ای بر این باورند که توسط حکومت ترکیه مسموم شده‌است. (بر گرفته از ویکی‌پدیا)
وی آهنگ‌ساز، نوازنده، خواننده و گاهی نیز دستی بر شعر داشت.
موقعیّت وی در موسیقی ترکیه، چیزی شبیه به فرهاد -خواننده‌ی ایرانی- است. هر دو صدایی خسته و دل‌نشین دارند.
‎ویدیوی پایین یکی از کارهای قشنگ این خواننده‌ست (اگه کسی ترجمه‌ش رو برام بفرسته، این‌جا می‌گذارم)

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

سالی که نکوست از بهارش پیداست

‎‎این رباعی را «سیّد مهدی موسوی» دوازده سال پیش سروده است و دردا که هنوزهم وصف حال است.
‎آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینه‌ی چوبه‌های دارش پیداست
فردای من و تو بازهم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

بی‌تابی – با صدای علی‌رضا قربانی

بی‌قرار توام و در دل تنگ‌ام گله‌هاست
آه! بی‌تاب شدن عادت کم‌حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال، وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاست
(بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به‌روی گسل زلزله‌هاست)
باز می‌پرسمت از مساله‌ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مساله‌هاست

شاعر: فاضل نظری

دسته‌ها
روزنوشت

بیست سال

‎خونه‌ی عموی مامان‌ام بودیم. آهنگ «چشمای تو»ی «داریوش» پخش می‌شد که دایی اومد دنبال‌مون… تو راهِ خونه زد زیر گریه و گفت: «دایی… باباتون راحت شد!» آنا با چشم‌های بچّگونه ولی مضطرب پرسید: «مُرد!؟»
از اون شبِ سیاهِ بیست‌ساله فقط همین یادمه، بعد گریه بود و اشک بود و پارچه‌های سیاه روی دیوار خونه‌مون و…
امروز درست ۲۰سال از اون ماجرا می‌گذره، بیست‌سال!
بچّه‌ی بزرگِ خونه -پسر ۱۴ساله‌ی یکی‌یه‌دونه‌ی مامان و عزیزدُردونه‌ی مامان‌جون- الان ۳۴ سالشه و هنوز بزرگ‌ترین مشغولیّت ذهنی اون‌هاست. دخترها به پشتوانه‌ی مادری بی‌نظیر و همّت خودشون همه‌گی سروسامون گرفتن، حتّا منیرِ ۵ساله هم امروز خانومی شده واسه خودش، فقط من‌ام که تو کار خودم موندم، موندم که آیا نقش اوّل زندگی، خودم‌ام، یا باید دنبال یه نقش اوّل خوب بگردم. حس می‌کنم از پسِ اجرای این فیلم‌نامه -به تنهایی- بر نمی‌آم، حالا عیب از منه یا سبکِ بازیگریم!؟ -نمی‌دونم؛ فقط می‌دونم که روی نقطه‌ی صفر موندم، درجا می‌زنم، از هرکاری می‌ترسم، «شروع» برام فاجعه شده، حتّا برای تموم کردن کارای نصفه‌کاره هم لنگ می‌زنم. تنها چیزی که روی پا نگه‌ام داشته، یادآوری چشم‌های مامانمه توی فرودگاه مهرآباد، روزی که برای بدرقه‌ی من اومده بود و با نگرانی و غمی که توی نگاه قشنگش موج می‌زد، قدم‌هام رو دنبال می‌کرد… نگاهی که می‌دونم یه عمر باهامه و روپا نگه‌ام می‌داره.
این‌جا می‌خوام به اون نگاه -در برابر یه دنیا- قسم بخورم و بگم که «مامان قول می‌دم که پیداش کنم، نقش اوّل رو می‌گم، اگه خودم یا هرکس دیگه، پیداش می‌کنم و نقشی تقدیمت می‌کنم که از کارگردان بودنت پشیمون نشی و لذّت ببری.
اینا رو می‌نویسم که آدم‌ها بدونن: همه‌ی بچّه‌هات، هر ۴تامون، لحظه‌لحظه‌ی این بیست سال‌مون رو از تو داریم و هر چیزی هستیم یا شدیم از صدقه همون نگاه قشنگیه که هشت سال تمامه در حسرت‌اش
«می‌سوزم و لب نمی‌گُشایم که مباد
آهی کِشم و دلی به‌درد آید از او»

این هم «دستای تو»ی «داریوش» که از وقتی فهمیدم «اردلان سرفراز» این شعر رو به یاد پدرش سروده (پاورقی ص۳۲ کتاب «از ریشه تا همیشه»)، بیشتر بهش حسّ دارم. (یه سری از دوست‌ها الآن می‌فهمند که چرا وقتی این ترانه رو گوش می‌دم، زیادی ساکت می‌شم)

دسته‌ها
ادبيّات و هنر گوناگون

فیلم «باد صبا»

‎‎این فیلم اثر یک فیلم‌ساز شناخته شده‌ی فرانسوی به نام «آلبرت لاموریس» است که در سال ۱۹۶۹ و با هم‌کاری وزارت فرهنگ و هنر آن زمان ساخته شد. ۸۵ درصد صحنه‌های فیلم از بالا توسط هلی‌کوپتر گرفته شده که به آن جاذبه‌ی خاصّی می‌بخشد. فیلم بسیار نوستالژیک و مدّت آن ۷۰ دقیقه است.
در مراحل پایان کار، وزارت فرهنگ با استناد به این که فیلم پیش‌رفت‌های ایران را نمایش نمی‌دهد لاموریس را وادار می‌کند که نماهایی را به فیلم بیفزاید، پروسه‌ای که هیچ‌گاه به پایان نرسید چرا که لاموریس هنگام فیلم‌برداری در یک سانحه‌ی هلی‌کوپتر در سدّ کرج کشته شد. فیلم اثری زیباست که هیچ‌گاه در ایران نمایش داده نشد!
این‌جا نسخه‌ی فارسی فیلم را ببینید و برای دیدن فیلم به زبان انگلیسی به سایت مرجع سر بزنید.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

تصنیف موج خون

تصنیف «موج خون» یک تصنیف ملّی میهنی است که در آواز اصفهان توسط «رهام سبحانی» بر روی شعری از «مرحوم فریدون مشیری» ساخته شده و توسّط «گروه بیداد» اجرا گردیده است. خوانندگان این تصنیف «حسن شرقی» و «هاله سیفی‌زاده» هستند.
‎بشنوید این تصنیف زیبا را:

این‌هم متن شعر نغز آن که با حال و هوای امروز ایران‌مان هم‌خوانی بی‌نظیری دارد:
‎شرم‌تان باد ای خداوندان قدرت!
بس کنید
بس کنید از این‌همه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگه‌بانان آزادی
نگه‌داران صلح
ای جهان را
لطف‌تان تا قعر دوزخ رهنمون
سربِ داغ است این‌که می‌بارید بر دل‌هایِ مردم، سربِ داغ
موجِ خون است این‌که می‌رانید بر آن، کشتی خودکامگی، موجِ خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل‌های‌تان یک‌لحظه ساکت می‌شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وایِ مادرهایِ جان‌‌آزرده است
کاندرین شب‌هایِ وحشت، سوگواری می‌کنند
بشنوید این بانگِ فرزندانِ مادرمرده است
کز ستم‌هایِ شما هرگوشه زاری می‌کنند
بنگرید این کشت‌زاران را که مزدوران‌تان
روز و شب با خونِ مردم آبیاری می‌کنند
بنگرید این خلقِ عالم را که دندان بر جگر
بیدادتان را بردباری می‌کنند
دست‌ها از دست‌ِتان ای سنگ‌چشمان بر خداست
گرچه می‌دانم
آن‌چه بیداری ندارد
خوابِ مرگِ بی‌گناهان است، وجدانِ شماست
با تمامِ اشک‌های‌ام
باز نومیدانه خواهش می‌کنم
بس کنید
بس کنید
فکرِ مادرهایِ دلواپس کنید
رحم بر این غنچه‌هایِ نازکِ نورس کنید
بس کنید

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

مشتی نمونه از خروارها افتخار – سعید نوری

در پایتخت اشک دو انسان شاد نیست
دل‌های تنگ هم‌وطنانم گشاد نیست
چونان به جنگلی که تبر حکم می‌کند
اینجا رژیم ضدّ بشر حکم می‌کند
شلوار خیس می شود از ترس این رژیم
در کوچه‌های «غزّه» و «حیفا» و «اورشلیم»
این حرف‌ها رسیده به هنگام چَت به من
از جانب زنی عرب و چاق و فت به من
در پاسخش نوشته‌ام ای چاق خوب‌چهر!
ای وسعتت هر آینه آیینه‌ی سپهر!
انسان باشعور چرا چاق می‌شود؟
عرضش به طول یک شبه الحاق می‌شود؟
هرچند آن رژیم، ز کفّار حربی‌اند
غم‌ها و غصه‌های تو از جنس چربی‌اند
باید رژیم چاقی خود را عوض کنی
وقتی کمد شکسته، کمد را عوض کنی
البته مرگ بر ننه‌ی صهیونیست‌ها
تف بر تبار و روزنه‌ی صهیونیست‌ها
القصّه؛ غصّه‌های تو با عشق مردنی‌ست
خوب است جرعه‌ای بچشی، عشق خوردنی‌ست
آخر قرار بود کمی چت کنیم ما
حالا اجازه هست که «ماچت» کنیم ما؟
هر چند مشکل است از این فاصله تماس
لطفاً به دوربین بدنت را بکن مماس
من آه می‌کشم تو بگو دوست دارمت
هر چند گنده‌ای به بغل می‌فشارمت
« یا ایهّا الکثافتُ أنت مذکری
نا محرم اللّجن! أنا لا بیوه الخری»
اینگونه فحش‌های رکیکی حواله شد
چون دستمال، شخصیت ما مچاله شد
کبریت روشن غضبش را که فوت کرد
موضوع بحث نیز عوض شد، سکوت کرد
گفتم: تو حرف‌ها زدی از زخم خاک خود
من نیز حرف می‌زنم از خاک پاک خود
از تندرستی وطنم حرف می‌زنم
باور بکن که با دهنم حرف می‌زنم
ای چاق مهربان من ای نازنین من!
این است حرف‌های من و سرزمین من:
ایران! سرای شادترین مردم جهان!
صادرکننده‌ی همه‌ی گندم جهان!
ای تکه‌ی جداشده از روضه‌ی بهشت!
حتّا کویر لوت تو رفته به زیر کشت
ای در تو فقر سکته زد و رفت در کما!
ای پارچ پارچ نفت تو بر سفره‌های ما!
ای زادگاه مادری «احمدی نژاد»!
ای بهترین برادر «کوبا»، « اریتره»، « چاد»!

راز موفقیّت و مانایی تو چیست؟
ای آنکه یک اراذل و اوباش در تو نیست!
جاوید در توان ابد ضرب می‌شوی
هر روز پیش‌رفته تر از غرب می‌شوی
از غرب غیر ویسکی و ودکای ابسولوط
ماندست مزه کردن اعمال قوم لوط
آنها به جای تخم فسادی که کاشتند
ای کاش یک وزارت ارشاد داشتند
در غرب نیز دولت اگر مهرورز بود
آیا به هیچ خشتکی از فقر درز بود؟
در غرب اقتصاد اساس و مبادی است
اینجا فقط تورم ما اقتصادی است!
اینجا به غیر «عفّت» و «زاییدن پسر»
زن‌ها نخواستند حقوقی ز مرد نر
زن را برای لذّت مرد آفریده‌اند
بر شاخه‌ی هوس، همه سیب رسیده‌اند
اما زنان غرب تساوی طلب شدند
مردان ذلیل تر ز زنان عرب شدند
ای غربیان که بوی ضلالت گرفته‌اید
آیا شما «سهام عدالت» گرفته‌اید؟
آیا رسیده است تراول به هر نفر؟
آیا رئیس دولتتان می رود سفر؟

آیا بزرگ مرد هنر را شناختید؟
یک‌بار مثل «ده‌نمکی» فیلم ساختید؟
آنجا رسانه‌ها که دم از برتری زدند
آیا به روزنامه‌ی «کیهان» سری زدند؟
آیا شما میان هوا فیل دیده‌اید؟
تا حال هیچ موشک «سجیّل» دیده‌اید؟
رستم نه؛ یک «حسین رضازاده» داشتید؟
یک‌بار پا به جام جهانی گذاشتید؟
در هجده آگوست به یک عده چک زدید؟
با رمز «یا مسیح!» کسی را کتک زدید
این گونه می توان سخن از افتخار گفت
«یک عمر می شود سخن از زلف یار گفت»

‎(برگرفته از «دی اکسید شوکران» وبلاگ شخصی سعید نوری)

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

گریه

گریه نمی‌کنم، نه این‌که سنگم
گریه غرورم‌رو به‌هم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش
گریه نمی‌کنه، قدم می‌زنه!
گریه نمی‌کنم، نه این‌که خوبم
نه این‌که دردی نیست، نه این‌که شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که
یهو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب‌رو داره
اگه یکی باشه من‌رو بفهمه
براش غرورم‌رو به‌هم می‌زن
گریه که سهله، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم