دسته‌ها
ادبيّات و هنر

ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه
ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

– فرخی یزدی

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

هیلا صدیقی

به بهانه‌ی فراخواندن «هیلا صدیقی» به بیدادگاه دولت وبدون سخن زیادی، شعری از این عزیز را که در کوران انتخابات ۸۸ سروده و گل هم کرده بود، پیش‌کش می‌کنم به همه‌ی آنان که دل‌شان برای ایران می‌تپد.

از خاک سکوت آتش فریاد بسازیم
من با تو و ما میهنی آباد بسازیم

تا سیّد ما باشد و ما عاشق ایران
صد واقعه چون دوّم خرداد بسازیم

اندیشه و علم و قلم اسباب بلوغ‌اند
نسلی پر از اندیشه‌ی آزاد بسازیم

با پرچم اصلاح بر افراط بتازیم
منشور برافراشته‌ی داد بسازیم

صدها نفر این مکتب صدساله نوشتند
صدهای دگر با همه آحاد بسازیم

صد کوه برافراشته در راه نشینند
ما تیشه‌ای از مکتب فرهاد بسازیم

این موج به‌پا خاسته دریا شود آخر
دریا شده و میهنی آباد بسازیم

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

غزلی از محمدرضا حاج رستم بیگلو

محمدرضا حاج رستم بیگلو

باغی آتش گرفته درچشم‌ات، شاه‌توتی‌ست پاره‌ی دهن‌ات
دشمنی نیست بین ما الّا، پوشش بی‌دلیل پیرهن‌ات

پشت در پشت شاعرت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شعر است، گر سوالی کنند از وطن‌ات

کمرت استوای زن یعنی، سینه آتش‌فشان تن یعنی
مادرت کیست، در کدام رحم؟ نقش بسته چم‌وخم بدن‌ات

می‌نشینم مگر تو رد بشوی، می‌دوم تا مگر که خسته شوی
می‌کشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدن‌ات

تو قدم می‌زنی، قدم من‌را، تو نفس می‌کشی هوس من‌را
هوس لابه‌لای هر نفس‌ام، قفس سینه و نفس زدن‌ات

تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوان‌ام بدون شک قفس‌اند
واقعن حیف اگرکه این آغوش، تنگ باشد برای پر زدن‌ات

شرح یک روح در دو تن حرف است، داستان دو روح و یک تن را
می‌نویسم اگر شبی تن من، بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات

می‌روی‌هات را نمی‌بینم، نیستی‌هات را نمی‌خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه می‌نشینم به شوق آمدن‌ات

محمدرضا حاج رستم بیگلو
۱۳۸۴

(عکس از محمّد تاجیک)

دسته‌ها
اينترنت وردپرس

به‌روزرسانی خودکار وردپرس با شکست مواجه شد

تلاش همراه با شکست، برای به‌روزرسانی خودکار وردپرس روی برخی از سرورها سبب می‌شود که پیغام «به‌روزرسانی خودکار وردپرس با شکست مواجه شد – لطفاً دوباره برای به‌روزرسانی اقدام کنید.» روی پیشخوان باقی بماند (حتّا اگر وردپرس دوباره و به‌صورت دستی به‌روز شود). برای رفع این مشکل کافی‌ست پرونده‌ی maintenance. را از شاخه‌ی ریشه‌ی وردپرس پاک کنید. همین 🙂
پرونده‌هایی که نام‌شان با نقطه آغاز می‌شود در سیستم عامل‌های مبتنی بر لینوکس و در حالت معمول دیده نمی‌شوند (مخفی هستند)، برای همین شاید مجبور باشید برنامه‌ی FTPتان را طوری تنظیم کنید که فایل‌های پنهان را هم نشان دهد.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

‫نادر ابراهیمی – بی‌شرمانه زیستنن‬

‫روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقّری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: ‬
‫- آیا آن مرحوم را از نزدیک می‌شناختید؟‬

‫گفتم: ‬
‫- خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به‌اصرار خانواده آمده‌ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به‌اصرار خانواده بیایند.‬

‫حرف‌ام را نشنید، چراکه می‌خواست حرف‌اش را بزند. پس گفت: ‬
‫- بله… خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچ‌کس نزد. حرف تندی هم به هیچ‌کس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچ‌کس را فراهم نیاورد. هیچ‌کس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می‌گذاشتند… حقیقتا چه خوب آمد و‬ ‫چه خوب رفت…‬

‫گفتم:‬
‫- این، به راستی که بی‌شرمانه زیستن است و بی‌شرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جناب‌عالی برای ایشان بر شمردید، نمی‌آمد و نمی‌رفت خیلی آسوده‌تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می‌جنگند و زخم می‌زنند و می‌سوزانند و می‌سوزند و می‌رنجانند و رنج می‌کشند… این بیچاره‌ها که با دشمن، دشمنی می‌کنند و با دوست، دوستی، دائما گرسنه‌اند و تشنه، چراکه آب و نان‌شان را همین کسانی خورده‌اند و می‌خورند که زندگی را “بی‌شرمانه مردن” تعریف می‌کنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد  منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقوکش باج‌بگیر محلّه هم نرسیده، چه جور جانوری است؟
آدمی که در طول هفتاد سال، حتّا یک شکنجه‌گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه‌بردار نرفته، پسِ گردن یک گران‌فروش متقلّب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاست‌مدار خودباخته‌ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیّت و انسانیّت تطبیق می‌کند و به چه درد این دنیا می‌خورد؟
آقای محترم! ما نیامده‌ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده‌ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم‌شان و هم‌دوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و هم‌پای آدم‌های عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما امده‌ایم که با حضورمان، جهان‌را دگرگون کنیم، نیامده‌ایم تا پس‌از مرگ‌مان بگویند: از کرم خاکی هم بی‌آزارتر بود و از گاو مظلوم‌تر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود…
ما نیامده‌ایم فقط به خاطر آن‌که همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگ‌مان، گرگ و چوپان و سگ گلّه، هر سه ستایشمان کنند…‬

‫گمان می‌کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می‌گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختم‌ام حضور به‌هم نرساند.‬

‫از کتاب «ابوالمشاغل»‬ نوشته‌ی زنده‌یاد ‫«نادر ابراهیمی»