دسته‌ها
روزنوشت

آمده بودند نبودیم !

دل آدم می‌گیرد در این روزهای تاریک و سرد حرف کشی، در این سوز سرمای بیدادگرکه آنها آمده بودند ولی ما نبودیم. نگاه‌های معنی داری که از کنار هم می‌گذشتند، به امید اینکه شاید دیگری صدایش را فریاد کند. نگاه‌هایی آمیخته با ترس و هیجان اما تلخ. این‌بار دیگر آنها هم خسته بودند، این بار آنها هم انتظار داشتند از ما.
اما همگی نا امید بازگشتیم آنها به لانه‌های گرگان و چون من‌هایی، خسته‌تراز همیشه، از پرسه‌ی اعتراض به میان کتاب‌ها و قلم‌هایمان خزیدیم تا لااقل بر روی کاغذ از خودمان بپرسیم آیا آزادی خواهد آمد!؟

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

روز مبادا – زنده‌یاد قیصر امین‌پور

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان که بایدند
نه بایدها…

مثل همیشه آخر حرف‌ام
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم:
باشد برای روز مبادا!

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به‌نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه‌می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها…

هر روز بی تو
روز مباداست!

دسته‌ها
روزنوشت

قصه‌ی ما

قصه‌ی ما قصه‌ی نخستین روزهای پاییزی و نم باران است‫.‬ قصه‌ی نگاه اول‫،‬ از آن نگاه‌هایی که هزار حرف ناگقته دارند‫.‬ قصه‌ی دست‌های آشنایی که با آنها دیگر از روزهای سخت نمی‌هراسم‫.‬ قصه‌ای که دلتنگی‌اش عمیق است و تمام‌اش احساس است،‬ خالص و سفید،‬ پر از کودکی ناب.‬ قصه‌ای که مهربانم، دلم می‌خواهد هرشب برایم دوباره از اول باز بخوانی‫.‬ من و تو و نور شمع و باران…

دسته‌ها
روزنوشت

آغاز من

عزیز دل،

من از آن‌جایی آغاز شدم که تو روبه‌روی‌ام نشسته بودی و نگاه نافذت درون‌ام را می‌کاوید و من -من حرّاف- واژه گم‌کرده‌ی چشمان‌ات بودم.

پا در ردّپای کودکی‌ام را هم پیش ازین گذاشته بودی! من تمام این سال‌ها گام برداشته‌ام تا به آن نقطه‌ی آغاز برسم و این آغاز را مدیون «تو»یی هستم که ردّ پای‌ات در دل‌ام روزبه‌روز ماندگارتر می‌شود.