دسته‌ها
روزنوشت

دستور زبان

‫این مطلب را یکی از دوستان‌ام در فیس‌بوک به اشتراک گذاشته بود:

از همان ابتدا دروغ گفتند،
مگر نگفتند که «من» و «تو»، «ما» میشویم!؟
پس چرا حالا «من» این‌قدر تنهاست!؟
از کی «تو» این‌قدر سنگ‌دل شد!؟
اصلن این «او» را که بازی داد
که آمد و «تو» را با خود برد و شدید «ما»!؟
می‌بینی
قصه‌ی عشق‌مان،
فاتحه‌ی دستور زبان را خوانده است!

دسته‌ها
روزنوشت

گم‌شده

‫به‌دنبال کسی می‌گردم
نه می‌دانم نام‌اش چیست و نه می‌دانم چه می‌کند
حتّا خبری از رنگ چشم‌هایش هم ندارم
رنگ موهایش را نمی‌دانم و
لبخندش را ندیده‌ام
فقط می‌دانم که نیست
دست به دست کنید شاید پیدا شد

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین

درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند
معنی کور شدن را گره‌ها می‌فهمند

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصه‌ی تلخِ مرا سُرسُره‌ها می‌فهمند

یک نگاه‌ات به‌من آموخت که در حرف زدن
چشم‌ها بیش‌تر از حنجره‌ها می‌فهمند

آن‌چه از رفتن‌ات آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره‌ها می‌فهمند

نه؛ نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن‌ها بعد در آن کنگره‌ها می‌فهمند

از کتاب پیشآمد – کاظم بهمنی