دسته‌ها
ادبيّات و هنر

آب، نان، آواز

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناری‌ها نگه کن در قفس، تا نیک دریابی
کزچه در آن تنگناشان باز، شادی‌های شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی:
آب،
نان،
آواز،
ور فزون‌تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون‌تر خواهی از آن، شادیِ آغاز
ور فزون‌تر، باز هم خواهی، بگویم باز
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ‌سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود

از محمدرضا شفیعی کدکنی

تصنیف زیبای «آب، نان،‌ آواز» را از آلبومی به‌همین نام با صدای همایون شجریان با آهنگی از علی قمصری بشنوید:

دسته‌ها
ادبيّات و هنر روزنوشت

کعبه

تو مکّه‌ی عشقی و من عاشق رو به قبله‌تم
من اوّلین قربونی عیدای فطر کعبه‌تم
می‌میرم از عشق چشات اگه ندی تو حاجتم

هر چی بُته به خاطرت کوبوندم و شکوندم
خودمو تو چشم مست تو آتش زدم، سوزوندم
به عشق دیدن گل روی تو اینجا موندم

بین نماز ظهر و عصرم استخاره کردم
خوب اومده، مبارکه، دور سرت بگردم
اگه به من وفا کنی؛ حاجتمو روا کنی
بین تموم عاشقات، نذر منو ادا کنی
یه کاسه گندم می‌ریزم تا کفترا رو سیر کنم
واست می‌میرم اونقدر تا دلتو اسیر کنم
به پات می‌شینم شب و روز، تا با تو عمرو پیر کنم

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دین‌ام
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

بین نماز ظهر و عصرم استخاره کردم
خوب اومده، مبارکه، دور سرت بگردم
اگه به من وفا کنی؛ حاجتمو روا کنی
بین تموم عاشقات، نذر منو ادا کنی
یه کاسه گندم می‌ریزم تا کفترا رو سیر کنم
واست می‌میرم اونقدر تا دلتو اسیر کنم
به پات می‌شینم شب و روز، تا با تو عمرو پیر کنم

تو مکّه‌ی عشقی و من عاشق رو به قبله‌تم
من اوّلین قربونی عیدای فطر کعبه‌تم
می‌میرم از عشق چشات اگه ندی تو حاجتم

شعر از مسعود امینی

اجرای معین:

اجرای هایده:

دسته‌ها
روزنوشت

تو رو تنها نمیذارم

569080-bigthumbnail

از ته دلم میخونم، تا ابد باهات میمونم
آره عشق مهربونم تورو تنها نمیذارم
بده دستاتو به دستام، تویی عشق و همه دنیام
گل من نترس من اینجام
تو رو تنها نمیذارم

اندی – تو رو تنها نمیذارم

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

من عاشق چشمت شدم

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می‌درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می‌آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می‌کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می‌چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانه‌گی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نام‌ام سجده کرد
آدم زمینی‌تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانه‌گی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیش‌تر
چیزی در آن‌سوی یقین شاید کمی هم‌کیش‌تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود

شاعر: دکتر افشین یداللهی
خواننده: علیرضا قربانی
آهنگ‌ساز: فردین خلعتبری

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

آهنگ فرهاد فخرالدینی، آواز علی‌رضا قربانی و شعر زنده‌یاد فریدون مشیری وصف حالی‌ست امشب…

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه‌ام اندیشه‌ی فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان‌ها باز
خیال‌ام چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز
رود آنجا که می‌بافند کولی‌های جادو گیسوی شب را
همان‌جاها که شب‌ها در رواق کهکشان‌ها عود می‌سوزند
همان‌جاها که اخترها به بام قصرها مشعل می‌افروزند
همان‌جاها که ره‌بانان معبدهای ظلمت نیل می‌سایند
همان‌جاها که پشت پرده‌ی شب، دختر خورشید فردا را می‌آرایند
همین فردای افسون‌ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته‌ست
همین فردا که روی پرده‌ی پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش‌هاست
همین فردا، همین فردا…
…من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی‌تاب و بی‌آرام من از شوق تو لبریز است
به هر سو چشم من رو می‌کند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می‌زند لبخند
قناری‌ها سرود صبح می‌خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه:
تورا از دور می‌بینم که می‌آیی
تورا از دور می‌بینم که می‌خندی
تورا از دورمی‌بینم که می‌خندی و می‌آیی
نگاه‌ام باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاق‌ام شبنم گل‌برگ رخسار تو خواهد شد
تن‌ام را از شرار شعر چشمان تو خواهم سوخت
برای‌ات شعر خواهم خواند
برای‌ام شعر خواهی خواند
تبسم‌های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بخت‌ام کند یاری
در آغوش تو…
…ای افسوس

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

شاعر تمام شده

«شاعر تمام شده» اثری‌ست با شعری زیبا از «سیّد مهدی موسوی» و صدای گیرای «شاهین نجفی». در زیر متن شعر، صدا و نماهنگ کار را برایت آورده‌ام.
‎‫

نگاه می‌کنم از غم به‌غم که بیش‌تر است‬
‎‫به خیسی‌ی چمدانی که عازم سفر است‬
‎‫من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم‬
‎‫که سرنوشت درختان باغ‌مان تبر است‬
‎‫به کودکانه‌ترین خواب‌های توی تن‌ات‬
‎‫به عشق‌بازی من با ادامه‌ی بدن‌ات‬
‎‫به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون‬
‎‫به بچّه‌ای که توام! در میان جاری خون‬
‎‫به آخرین فریادی که توی حنجره است‬
‎‫صدای پای تگرگی که پشت پنجره است‬
‎‫به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره‬
‎‫به خوردن ِ دم‌پایی بر آخرین حشره‬
‎‫به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»‬
‎‫به دست‌های تو در آخرین تشنّج‌هام‬
‎‫به گریه کردن یک مرد آن‌ور ِ گوشی‬
‎‫به شعر خواندن ِ تا صبح بی هم‌آغوشی‬
‎‫به بوسه‌های تو در خواب احتمالی من‬
‎‫به فیلم‌های ندیده، به مبل خالی من‬
‎‫به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی‌ام…‬
‎‫به خستگی تو از حرف‌های فلسفی‌ام‬
‎‫به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»‬
‎‫به چای خوردن تو پیش آدم بعدی‬
‎‫قسم به این‌همه که در سَرم مُدام شده‬
‎‫قسم به من! به همین شاعر تمام شده‬
‎‫قسم به این شب و این شعرهای خط خطی‌ام‬
‎‫دوباره برمی‌گردم به شهر لعنتی‌ام‬
‎‫به بحث علمی بی مزّه‌ام در ِ گوش‌ات‬
‎‫دوباره برمی‌گردم به امن ِ آغوش‌ات‬
‎‫به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …‬
‎‫دوباره برمی‌گردم، به آخرین بوسه‬

دسته‌ها
روزنوشت

برای مریم

تولّدت مبارک عزیز دل‌ام.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

غوغاست در دل‌ام

‎علیرضا قربانی در سال ۱۳۵۱ در تهران متولّد شد. از آن‌جایی که تصنیف‌های قدیمی را از کودکی با علاقه‌ی فراوان می‌خواند، با موسیقی اصیل ایرانی رشد کرد و از سال ۱۳۶۳ به‌طور جدّی به فراگیری ردیف آوازی، تلفیق شعر و موسیقی، بینش و زیبایی شناسی در آواز ایران همت گمارد و در این راه از محضر آقایان استاد محمّدرضا شجریان، خسرو سلطانی، بهروزعابدینی، مهدی فلّاح، دکتر حسین عمومی، استاد احمد ابراهیمی و استاد رضوی سروستانی بهره‌مند گردید. آشنایی و معاشرت وی با استادان علی تجویدی و فرهاد فخرالدّینی دریچه‌های جدیدی از دنیای موسیقی ایران را به روی‌اش گشود و برای مدّتی خواننده‌ی ارکستر ملّی ایران به رهبری استاد فرهاد فخرالدّینی بود. از کارهای نامی او می‌توان به خوانندگی موسیقی متن سریال‌های «شب دهم» و «مدار صفر درجه» اشاره کرد.
‎در زیر پیش‌درآمد ضربی غوغا از آلبوم «سرو روان» به آهنگ‌سازی جوان بااستعداد دیگری به‌نام «علی قمصری» بر روی شعری از «هوشنگ ابتهاج» را برای‌تان انتخاب کردم. حضور چهار نوازنده‌ی کمانچه در این آلبوم و به‌کارگیری تکنیک‌های این ساز، به همراه صدای علیرضا قربانی، آلبومی بی‌بدیل و دل‌نشین را به وجود آورده است.

باز امشب از خیالِ تو، غوغاست در دل‌ام
‎آشوبِ عشقِ آن قد و بالاست در دل‌ام

‎خواب‌ام شکست و مردمِ چشم‌ام به‌خون نشست
‎تا فتنه‌ی خیالِ تو برخاست در دل‌ام

زین موجِ اشکِ تَفته و توفانِ آهِ سرد
‎ای دیده هوش‌دار که دریاست در دل‌ام

من نایِ خوش‌نوای‌ام و خاموش‌ام، ای دریغ
‎لب بر لب‌ام بِنه که نواهاست در دل‌ام

گم شد زِ چشمِ سایه نشانِ تو و هنوز
‎صد گونه داغِ عشقِ تو پیداست در دل‌ام

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

بی‌تابی – با صدای علی‌رضا قربانی

بی‌قرار توام و در دل تنگ‌ام گله‌هاست
آه! بی‌تاب شدن عادت کم‌حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال، وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاست
(بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به‌روی گسل زلزله‌هاست)
باز می‌پرسمت از مساله‌ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مساله‌هاست

شاعر: فاضل نظری

دسته‌ها
روزنوشت

بیست سال

‎خونه‌ی عموی مامان‌ام بودیم. آهنگ «چشمای تو»ی «داریوش» پخش می‌شد که دایی اومد دنبال‌مون… تو راهِ خونه زد زیر گریه و گفت: «دایی… باباتون راحت شد!» آنا با چشم‌های بچّگونه ولی مضطرب پرسید: «مُرد!؟»
از اون شبِ سیاهِ بیست‌ساله فقط همین یادمه، بعد گریه بود و اشک بود و پارچه‌های سیاه روی دیوار خونه‌مون و…
امروز درست ۲۰سال از اون ماجرا می‌گذره، بیست‌سال!
بچّه‌ی بزرگِ خونه -پسر ۱۴ساله‌ی یکی‌یه‌دونه‌ی مامان و عزیزدُردونه‌ی مامان‌جون- الان ۳۴ سالشه و هنوز بزرگ‌ترین مشغولیّت ذهنی اون‌هاست. دخترها به پشتوانه‌ی مادری بی‌نظیر و همّت خودشون همه‌گی سروسامون گرفتن، حتّا منیرِ ۵ساله هم امروز خانومی شده واسه خودش، فقط من‌ام که تو کار خودم موندم، موندم که آیا نقش اوّل زندگی، خودم‌ام، یا باید دنبال یه نقش اوّل خوب بگردم. حس می‌کنم از پسِ اجرای این فیلم‌نامه -به تنهایی- بر نمی‌آم، حالا عیب از منه یا سبکِ بازیگریم!؟ -نمی‌دونم؛ فقط می‌دونم که روی نقطه‌ی صفر موندم، درجا می‌زنم، از هرکاری می‌ترسم، «شروع» برام فاجعه شده، حتّا برای تموم کردن کارای نصفه‌کاره هم لنگ می‌زنم. تنها چیزی که روی پا نگه‌ام داشته، یادآوری چشم‌های مامانمه توی فرودگاه مهرآباد، روزی که برای بدرقه‌ی من اومده بود و با نگرانی و غمی که توی نگاه قشنگش موج می‌زد، قدم‌هام رو دنبال می‌کرد… نگاهی که می‌دونم یه عمر باهامه و روپا نگه‌ام می‌داره.
این‌جا می‌خوام به اون نگاه -در برابر یه دنیا- قسم بخورم و بگم که «مامان قول می‌دم که پیداش کنم، نقش اوّل رو می‌گم، اگه خودم یا هرکس دیگه، پیداش می‌کنم و نقشی تقدیمت می‌کنم که از کارگردان بودنت پشیمون نشی و لذّت ببری.
اینا رو می‌نویسم که آدم‌ها بدونن: همه‌ی بچّه‌هات، هر ۴تامون، لحظه‌لحظه‌ی این بیست سال‌مون رو از تو داریم و هر چیزی هستیم یا شدیم از صدقه همون نگاه قشنگیه که هشت سال تمامه در حسرت‌اش
«می‌سوزم و لب نمی‌گُشایم که مباد
آهی کِشم و دلی به‌درد آید از او»

این هم «دستای تو»ی «داریوش» که از وقتی فهمیدم «اردلان سرفراز» این شعر رو به یاد پدرش سروده (پاورقی ص۳۲ کتاب «از ریشه تا همیشه»)، بیشتر بهش حسّ دارم. (یه سری از دوست‌ها الآن می‌فهمند که چرا وقتی این ترانه رو گوش می‌دم، زیادی ساکت می‌شم)