دسته‌ها
روزنوشت

عشق متقابل

این‌که تمامِ عشقت رو به کسی بدی، تضمینی بر این نیست که اون‌هم همین کار رو بکنه، پس انتظار عشق متقابل نداشته باش. فقط منتظر باش تا این‌که عشق، آروم تو قلبش رشد کنه و اگه این‌طور نشد، خوشحال باش که در دل خودت چنین اتفاق افتاده.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

روزهای گرفتاری و رضا صادقی

این‌روزها خودم رو با این آهنگ (چقدر سخته از رضا صادقی) خفه کردم، ازش‌هم سیر نمی‌شم، اینجا می‌تونی گوشش کنی:

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

دو شعر از «سید علی میرافضلی»

– بین تنهایی و من
روی دیوار آیینه‌ای بود.

– به نگاه گرفته‌ات ای دوست
می‌توان اعتماد کرد امشب؟
اشکهای نگفته‌ای دارم.

دسته‌ها
روزنوشت

بازنده

عشق، عاشق، معشوق، تب، شب، روز، ظلم، ظالم، مظلوم، جنگ، غالب، مغلوب…
چرا چکیده‌ی زندگی همه‌ی ما شده گرفتار شدن در دست این واژه‌ها؟
چرا وقتی تنهایی، برای فرار از اون، سعی می‌کنی هزار جور به خودت تلقین کنی که فلانی رو دوست داری و از تب عشق اون، شب و روزت یکی شده و وقتی خیلی راحت – چون اون احساس تنهایی نمی‌کنه – بهت «نه» می‌گه، فکر می‌کنی که در این جنگ مغلوب شدی؟
چرا این فکر رو نمی‌کنی که تو خودت، خودت رو درگیر این بازی، جنگ یا رقابت (اسمش رو هرچی دوست داری بذار) کردی. یه بازی که از اول معلومه بازندش کیه؛ تو بازنده‌ای! چرا؟ چون با این‌که فکر می‌کنی خیلی عاقلی و تصمیم‌هات همیشه درسته، این بازی قانون خودش رو داره، یه قانون خیلی ساده: «توی این بازی هم دوتا تیم نتیجه رو تعیین می‌کنند. یعنی ممکنه طرف مقابلت اون‌جور که تو می‌خوای عمل نکنه!» پس هیچ‌وقت فکر نکن که توی این جریان تو تنها تصمیم گیرنده‌ای… همین

دسته‌ها
روزنوشت

یأس فلسفی!

…یه مدته که زیاد روبه‌راه نیستم. دوباره همون یاس فلسفی! اومده سراغم. خیلی‌ها رو از خودم می‌رنجونم، خودم رو بیشتر از همه. به خیلی‌ها بد می‌کنم، به خودم بیشتر. خیلی سعی می‌کنم مهربون باشم ولی از همه‌ی اون‌وقت‌ها که کمتر سعی می‌کردم، نامهربون‌تر شدم. خیلی زور می‌زنم درجه‌ی صبر و تحملم رو ببرم بالا، ولی از همیشه‌ی تاریخ کم‌ صبرترم، کم تحمل‌ترم، زود رنج‌تر، عصبی‌تر…

دسته‌ها
روزنوشت

تو و من

اول به تو که می‌دانم می‌خوانی: اون روزا رو به‌روی آینه می‌ایستادی و از برق معصومیتی که توی چشات بود غرق شعف می‌شدی. شبا وقتی روی تشک خنکت غلت می‌زدی تمام ستاره‌ها رو به خلوت سینه‌ات مهمون می‌کردی. سوسوی ستاره‌ها اینقده بهت نزدیک بود که خیال می‌کردی اگه دستت رو دراز کنی می‌تونی دامنت رو پر از ستاره کنی. اون موقعا پاک بودی، ناز بودی، معصوم بودی… حالا یه جورایی خودت رو درگیر کردی که خیال می‌کنی یه عمر از اون موقع گذشته. دیگه وقتی توی آینه نیگا می‌کنی دلت می‌گیره. البته زیبایی صورتت هنوز هست. اینو خودت می‌گی ولی معصومیت!
سعی کن بازیچه نشی. هر چیزی که فکر می‌کنی تو رو از خودت و خدا دور می‌کنه بذار کنار. جرات داشته باش. شهرت خوبه، دوستای زیاد داشتن شیرینه، اینکه توی دید باشی، مورد توجه باشی و… خوبه اما نه به اون اندازه که خودت رو فراموش کنی. شعر عروسک کوکی فروغ رو بخون، تو عروسک نیستی من مطمئنم. شریف تر از اونی که لایق این تعبیر باشی اما به هیچ کس اجازه نده حتا در خلوت تنهایی خودش، تو رو عروسک فرض کنه. باور کن که نگرانتم؛ هرچند مطمئن نیستم بدونی…
کمی هم از خودم: روزها می آیند از پی هم و می روند بدنبال هم چون ابرهای سبکبال بهاری و من نشسته‌ام آرام و بی‌صدا در اتاق تنهایی خویش و می‌بینم پنجه‌هایش را که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود. در این سکوت وهم‌آلود از روزنه‌ی پنجره‌ام که همیشه مهتاب را میهمان دلم می‌کرد، خبری نیست.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

باز هم آغازی دیگر!

دیری است که آن دل، دلِ دل‌تنگ شدن‌ها
بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن‌ها
آی‌ ای نفسِ از نفس افتاده کجا رفـت
در نای نی افتادن و آهنگ شدن‌ها
کو ذوق چکیدن ز سرانگشت جنون، کو؟
جاری به‌رگ سوخته‌ی چنگ شـدن‌ها
زین رفتن کاهل چه تمنّای فتوحی‌؟
تیمور نخواهی شد ازین لنگ شدن‌ها
پای طلبم بود و به منزل نرسیدم
من ماندم و فرسوده‌ی فرسنگ شدن‌ها
(ساعد باقری)