(حدّ اقل خودم) فکر میکنم که بلدم بنویسم ولی جلوی خواهرام بهخصوص این وسطی آدم کم می آره (نمیدونم هنوز هم مینویسه یا نه!) به هر حال یه شعر از خودش رو به خودش تقدیم میکنم:
ای صمیمیّت دستان غزل، با من باش
صاحب پاکی چشمان عسل، با من باش
من از ابهام غم غربت خود دلتنگم
وارث سادگی روز ازل، با من باش
بغض بیتابی این ثانیهها را بشکن
در تو معصومیت باغچه حل، با من باش
خوب من! حادثهی عشق اسیرت کردهست
بند و زنجیر اسارت بگسل، با من باش
در تو تکرار همه خاطرهها میجوشد
صاحب پاکی چشمان عسل، با من باش
تولّدت مبارک؛ امیدوارم سالی پر از سلامتی، پیروزی و عشق پیش رو داشته باشی.