دسته‌ها
روزنوشت

منو ببر (نمی‌دونی)

از این زندگی خالی
منو ببر به اون سالی
که تو اسممو پرسیدی
به روزی که منو دیدی

به پله‌های خاموشی
که با من روبه‌رو می‌شی
یه جور زُل بزن انگاری
نمی‌شه چشم برداری

منو ببر به دنیام و
به اون دستا که می‌خوام و
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمی‌دونم

از این اشکی که می‌لرزه
منو ببر به اون لحظه
به اون ترانه ی شادی
که تو یاد من افتادی

به احساسی که درگیره
به حرفی که نفس‌گیره
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع

از این دوری طولانی
منو ببر به دورانی
که هر لحظه تو اونجایی
زیر بارون تنهایی

منو ببر به اون حالت
همون حرفا، همون ساعت
به اندوهِ غروبی که…
به دل‌شوره‌ی خوبی که…
تو چشمام خیره می‌مونی
به من چیزی بفهمونی

این اجرای اصل ترانه با صدای احسان خواجه امیری:

و این هم اجرای همین ترانه از علی ملک‌پور:

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

گریه

گریه نمی‌کنم، نه این‌که سنگم
گریه غرورم‌رو به‌هم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش
گریه نمی‌کنه، قدم می‌زنه!
گریه نمی‌کنم، نه این‌که خوبم
نه این‌که دردی نیست، نه این‌که شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که
یهو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب‌رو داره
اگه یکی باشه من‌رو بفهمه
براش غرورم‌رو به‌هم می‌زن
گریه که سهله، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

خوشبختی!

این‌هم «خوشبختی» شاهکار جدید احسان خواجه‌امیری: