گریه نمیکنم، نه اینکه سنگم
گریه غرورمرو بههم میزنه
مرد برای هضم دلتنگیهاش
گریه نمیکنه، قدم میزنه!
گریه نمیکنم، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمهام که
یهو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بیستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی نابرو داره
اگه یکی باشه منرو بفهمه
براش غرورمرو بههم میزن
گریه که سهله، زیر چتر شونش
تا آخر دنیا قدم می زنم