دسته‌ها
روزنوشت

چه کسی

در سرزمین کوهستان، در سرزمین لاله‌های سرخ واژگون، به بدرقه‌ی گلی می‌روم
تنومند، اما خموده ازغبار سرد روزگار
بوی جوانمردی می‌داد، بوی بچه‌گی، بوی روزهای خوبی که دیگر در قصه‌ها هم تکرار نخواهد شد
هم‌چون شاخه‌های شکسته‌ی درختی پربار
آری او تکرار نخواهد شد، باز نخواهد آمد
به این روزهای پر از درد، به این دنیای تاریکی
او از قصه‌های نیک‌مردی و پهلوانی آمده بود
بدون پدربزرگ‌ها چه کسی از افسانه‌ها خواهد گفت
چگونه چشم‌هایم را برهم بگذارم بی قصه، بی غصه
حالا شانه‌های چه‌کسی دنیا را نگه داشته است؟

دسته‌ها
روزنوشت

ردّ پاهای‌ات

چندوقتی بود ردّ پا، ردّ پاهای‌ات را دل‌تنگ بود. من هم!

دسته‌ها
روزنوشت

ما

من، تو و عشق
از لطافت
ابدیتی خواهیم ساخت
جایی که امواج
بر صخره های بی قرار می شکنند

دسته‌ها
روزنوشت

پیراهن‌

می‌شناسم مردی را‫،‬ که هیچ‌گاه مرد نبوده است و هرگز مردانه‌گی‌اش را به مرد بودن نیالوده است.
انعکاس تمامی خوبی‌ها و مهربانی‌ها در چشم‌های زلال‌اش پیداست.
در پس آن خنده‌های ریز و نگاه‌های شیطنت‌آمیز بچه‌گانه‌ی‌مان‫،‬ مردی را ندیدم.
آری موجودی را دیدم از جنس بادوزیدن‌های خنک اواخر تابستان.
از پیراهن‌هایی که با هم طاق زده‌ایم من سهم پیراهن‌ام را با خود می‌برم به عمق خواب در نیمه‌های شب‫،‬ به روشنای واقعی یک روز پُرکار.

دسته‌ها
روزنوشت

برای روز ۱۲ها

و اکنون
این امروز است
دیروز رفت
در هاله ای از غبار و چشم خواب آلود
و فردا با جای پای سبز در راه است .
عشق من ! ای ارتعاش زمان بر پود نور

هیچ کس نمی تواند رودخانه دست هایت را٬
چشم هایت را٬
بر من ببندد
آنگاه که خواب آلوده اند .
آسمان
بال هایش را بر تو خواهد چید تا به بازوان َمَنت بسپارد .
و من به خاطر تو و دریا و آسمان و زمان
به خاطر پوست گندمی ات
و کلامت
آواز خواهم خواند .

دسته‌ها
روزنوشت

تـن تـو و من

red-rose-in-black-tea-cup

تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.

دسته‌ها
روزنوشت

تولد عشق

عزیز من!
امروز که روز تولّد توست، صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایتِ تازه‌گی و طراوت، نامه‌ی کوچکی را همراهِ شاخه‌گلی بر سر راه تو بگذارم تا بدانی که عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذرّه‌ذرّه بسایدش و بفرساید، ناگهان احساس کردم که دیگر واژه‌های کافیِ نامکرّر برای بیان احتیاج و محبّتم به تو در اختیار ندارم…
صبور باش عزیز من، صبور باش تا بتوانم کلمه‌ای نو، جمله‌ای نو و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو این‌گونه تهی‌دست و خجلت زده نباشم…
بانوی من باید مطمئن باشد که می‌توانم به خاطرش واژه‌هایی بیافرینم، همچنان‌که دیوانی…
با وجود این، من و تو خوب می‌دانیم که عشق، در قفس واژه‌ها و جمله‌ها نمی‌گنجد ـمگر آن‌که رنج اسارت و حقارت را احساس کند.
عشق، برای آن‌که در کتاب‌های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم‌بنیه می‌شود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.

دسته‌ها
روزنوشت

سادگی

عزیز من!
خوشبختی، نامه‌ای نیست که یکروز، نامه‌رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آن‌را به دست‌های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل‌پذیر… به‌همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر…
خوشبختی را در چنان هاله‌ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک‌ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم…
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است… بی پروا به تو می‌گویم که دوست داشتنی خالصانه، همیشگی، و رو به تزاید، دوست داشتنی‌ست بسیار دشوار — تا مرزهای ناممکن — اما من نسبت به تو، از پس این مهم دشوار، به آسانی بر آمده‌ام؛ چرا که خوبی تو، خوبی خالصانه، همیشگی و رو به تزایدی‌ست که امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فرو ریخته.

دسته‌ها
روزنوشت

جاده

road

وقتی که می آیی، وقتی جاده را پشت سر می‌گذاری من و یک شاخه گل منتظرت هستیم. زودتر بیا…

دسته‌ها
روزنوشت

تصاویری که حرف می‌زنند

cats

موجوداتی که گاهی ما را در تعالی بشری پوشالیمان پشت سر می‌گذارند. در دنیای انسانی ما که درندگی فراتر از گرسنگی می‌درد و خودخواهی و دروغ به امتیازی بی‌بدیل برای ادامه‌ی حیات ارزیابی می‌شود، من عشق و محبت را گربه‌ای و نه انسانی می‌خواهم. من گربه‌ی مهربان خودم را می‌خواهم.