دسته‌ها
ادبيّات و هنر

زیبای من — پابلو نرودا

زیبای من،
چون آبی
که آذرخشی وحشی از کف را
بر صخره‌ی سردِ بهاران
جا بگذارد،
خنده‌ی تو بر چهره‌ات چنین است،
زیبای من.

زیبای من،
با دستانی ظریف وپاهائی باریک
چون کره‌اسبی نقره‌ای
گام برمی‌داری، گل جهان،
تورا چنین می‌بینم،
زیبای من.

زیبای من،
لانه‌ای از مس تنیده
بر سر تو،
رنگ عسل تیره،
آن‌جا که قلب من می‌سوزد و آرام می‌گیرد،
زیبای من.

زیبای من،
چشمان تو برای صورتت بسیار بزرگ است،
چشمان تو برای زمین بسیار بزرگ است .

سرزمین‌هائی‌ست، رودخانه‌هائی‌ست.
در چشمان تو،
از میان آن‌ها می‌گذرم،
آن‌ها دنیا را روشن می‌کنند
و من از میان آن‌ها می‌گذرم،
زیبای من.

زیبای من،
سینه‌های‌ات چون دو قرص نانی است
ساخته از خاک گندمین و ماه طلائی،
زیبای من.

زیبای من،
کمر تو،
که دستان من شکل رودخانه به آن می‌بخشند
تا هزاران سال از میان تن تو جاری شود،
زیبای من.

زیبای من،
چیزی مانند تن تو نیست،
شاید زمین
در نقطه‌ای پنهان
کژتابی و عطر تن تو را داشته باشد،
شاید در جائی،
زیبای من،

زیبای من، زیبای من،
صدای تو، پوست تو، ناخن‌های تو
زیبای من، زیبای من،
وجود تو، روشنائی تو، سایه‌ی تو
زیبای من،

همه مال من‌اند، زیبای من،
همه مال من‌اند، عزیز من،
زمانی که راه می‌روی یا می‌آسائی
زمانی که نغمه سر می‌دهی یا می‌خوابی،
زمانی که در رنجی یا در رویا،
همیشه،
زمانی که نزدیکی یا دور،
همیشه،
مال منی، زیبای من
همیشه.

از کتاب: «هوا را از من بگیر، خنده‌ات را نه»
ترجمه: احمد پوری
نشر چشمه

دسته‌ها
روزنوشت

تصاویری که حرف می‌زنند

cats

موجوداتی که گاهی ما را در تعالی بشری پوشالیمان پشت سر می‌گذارند. در دنیای انسانی ما که درندگی فراتر از گرسنگی می‌درد و خودخواهی و دروغ به امتیازی بی‌بدیل برای ادامه‌ی حیات ارزیابی می‌شود، من عشق و محبت را گربه‌ای و نه انسانی می‌خواهم. من گربه‌ی مهربان خودم را می‌خواهم.

دسته‌ها
روزنوشت

فاصله‌ها

بسی دل‌تنگم مهربانم کمی غمگینم نازنینم. فاصله دردی است که در نوشتار نمی‌گنجد. چشم‌ها را غبارآلود می‌کند، دست‌ها را سست و قلم را لرزان. امروز که مرا این درد دو چندان است، از شاملو برایت می‌خوانم که فاصله تجربه‌یی بیهوده است و تو اینجایی.

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

همین‌ام کافی‌ست

دل‌خوش‌ام با غزلی تازه همین‌ام کافی‌ست
تو مرا باز رساندی به یقین‌ام کافی‌ست

قانعم، بیش‌تر از این چه بخواهم از تو
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست

گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین‌قدر که گرم‌است زمین‌ام کافی‌ست

من همین‌قدر که با حال و هوای‌ات گه‌گاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافی‌ست

فکر کردن به‌تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترین‌ام! کافی‌ست

-محمّدعلی بهمنی

دسته‌ها
روزنوشت

روزمرگی یعنی…

عشق ما دهکده‌یی است که هرگز به خواب نمی‌رود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و و شورِ حیات
یک دم در آن فرو نمی‌نشیند.

دسته‌ها
روزنوشت

جاودانگی

از این دنیا که در گذر است، با من و بی من، هزاران بار بیزارم. از تولدی که رنج را آغاز می کند، بیشتر از مرگی که می برد بیزارم.از آنها که کودکی ام را، آرامش ام را، از منی که با پای خودم نیامده بودم دزدیده اند بیزارم . نم نم باران روی گونه های من می چکد،آری اما غصه هایی هست که هیچ گاه شسته نمی شود دردهایی هست که تا آخرش با آدم می ماند. صورت هایی که تا همیشه جلوی چشمانت می خندند و آغوش هایی که بوی محبت شان تا ابد باقیست، حتی در آن روز که نباشند.اندک شمارهایی که آرام و بی صدا می روند و تو را در میان این همه رنج و درد تنها می گذارند و تنها این قصه جاودانه تکرار خواهد شد.

دسته‌ها
روزنوشت

باخت شیرین

عزیزم می‌خواهم طرفدار تیم محبوبت بمانی افتخار می‌کنم که بهترین‌ام حتا در میان هواداران تیم حریف باشد اما تیم محبوب‌اش را تشویق کند.
ولی امشب می‌دانی که دلم می‌خواهد کدام تیم برنده باشد 😀

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

من عاشق چشمت شدم

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می‌درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می‌آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می‌کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می‌چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانه‌گی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نام‌ام سجده کرد
آدم زمینی‌تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی‌دانم از این دیوانه‌گی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیش‌تر
چیزی در آن‌سوی یقین شاید کمی هم‌کیش‌تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود

شاعر: دکتر افشین یداللهی
خواننده: علیرضا قربانی
آهنگ‌ساز: فردین خلعتبری

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

آهنگ فرهاد فخرالدینی، آواز علی‌رضا قربانی و شعر زنده‌یاد فریدون مشیری وصف حالی‌ست امشب…

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه‌ام اندیشه‌ی فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان‌ها باز
خیال‌ام چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز
رود آنجا که می‌بافند کولی‌های جادو گیسوی شب را
همان‌جاها که شب‌ها در رواق کهکشان‌ها عود می‌سوزند
همان‌جاها که اخترها به بام قصرها مشعل می‌افروزند
همان‌جاها که ره‌بانان معبدهای ظلمت نیل می‌سایند
همان‌جاها که پشت پرده‌ی شب، دختر خورشید فردا را می‌آرایند
همین فردای افسون‌ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته‌ست
همین فردا که روی پرده‌ی پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش‌هاست
همین فردا، همین فردا…
…من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی‌تاب و بی‌آرام من از شوق تو لبریز است
به هر سو چشم من رو می‌کند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می‌زند لبخند
قناری‌ها سرود صبح می‌خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه:
تورا از دور می‌بینم که می‌آیی
تورا از دور می‌بینم که می‌خندی
تورا از دورمی‌بینم که می‌خندی و می‌آیی
نگاه‌ام باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاق‌ام شبنم گل‌برگ رخسار تو خواهد شد
تن‌ام را از شرار شعر چشمان تو خواهم سوخت
برای‌ات شعر خواهم خواند
برای‌ام شعر خواهی خواند
تبسم‌های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بخت‌ام کند یاری
در آغوش تو…
…ای افسوس

دسته‌ها
روزنوشت

هفت سینی که چیده بودم

 

درست کنار سنبل نشسته بودی دلم برای فال گرفتنت تنگ بود…