دسته‌ها
گوناگون

دم فائزه خانم هاشمی گرم

فیلم مصاحبه رو اینجا ببینید.

کاشکی از این زن‌ها بیشتر تو کشورمون داشتیم. (منظورم اون‌هایی که اینجوری فرصت حرف زدن پیدا می‌کنن)

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

سخنان نغز

نمی‌دونم این جمله‌ها رو کجا خوندم، فکر کنم مال گابریل گارسیا مارکز باشه (اگه کسی بهم بگه خوش‌حال می‌شم) ولی به هر حال خیلی قشنگن.

– در عرض یک دقیقه می‌شه یه نفر رو خُرد کرد، یه ساعته می‌شه کسی رو دوست داشت و یک‌روزه می‌شه عاشق شد، ولی یه عمر طول می‌کشه تا کسی رو فراموش کنی!

– بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو، ساکت بشینی و چیزی نگی… و وقتی ازش دور میشی، حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی!

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

فاصله

فریاد نمی‌زنم
نزدیک‌تر می‌آیم
تا صدایم را بشنوی…

دسته‌ها
روزنوشت

دودلی

تا حالا شده نتونی حال خودت رو بیان کنی!؟
منظورم اینه که ندونی الان باید خوش‌حال باشی یا ناراحت؟ از یه طرف کلّی مشکل رو حل کردی و پشت سر گذاشتی و از طرف دیگه می‌بینی هزارتا مشکل جدید سر راهته؛ حالا باید سرحال باشی که درگیری‌های قبلی رو پشت سر گذاشتی یا نگران این‌که باید دل رو به دریای مشقّات جدید بزنی!؟
من که هنوز به‌شخصه به نتیجه‌ی قابل قبولی نرسیدم، دلیل این‌هم که وبلاگم را به‌روز نمی‌کنم همینه که با خودم درگیرم، نمی‌دونم کدوم حالتم رو بیان کنم تا راضی باشی و باشم!
…همین و بس

دسته‌ها
روزنوشت

خرکاری

چه خبرته پسر!؟ چهار روز نمی‌نویسی، یهو میای خودت رو خفه می‌کنی و ملت بی‌چاره رو هم سر کار می‌گذاری…
ولی تو به دل نگیر! از تو چه پنهون یه چند وقتیه همه‌ی کارهام همین‌جوره، یعنی یه کاری رو که دو ساعت وقت می‌بره اون‌قدر می‌پیچونم تا ده‌تا کار دیگه هم بیاد کنارش، بعد عین خر باید جون بکنم تا اون‌ها رو انجام بدم، تازه دست آخرهم اون‌جور که می‌خوام نمی‌شه نمونش حیّ و حاضر جلو چشمته!
خدا به من همّت بده و به دیگران صبر!

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

برای عاشقی دیره

یه ترانه‌ی قشنگ از شهاب تیام به اسم «تقدیر» از آلبوم «ضربان»:

دسته‌ها
روزنوشت

ما یک روحیم در دو بدن

فعلاً فقط همین!

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

رفتن (از نهال حیدری)

باران را بهانه کردم،
بند آمد

برف را بهانه کردم،
آب شد

گم شدن کفش‌هایت را بهانه کردم،
پیدا شد

اصلاً چرا می‌خواهی بروی!؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رفتی و نماندی
ای کاش در دل نیز چنین بودی!

دسته‌ها
روزنوشت

امروز تولّد عشق است!

درست ۵۵ سال پیش در چنین روزی عشق به‌دنیا آمد.
۵۵ سال پیش فرشته‌ها، تولّد فرشته‌ای را سجده کردند، که می‌دانستند روزی آبروی یکایکشان را مدیون او خواهند بود -اشتباه هم نمی‌کردند- چراکه ۳۵ سال پس‌از آن‌روز، آن فرشته، عشق را معنای تازه داد و عاشقی را از نو تعریف کرد. فرشته‌ای که در اوج زیبایی و جوانی، زندگی‌اش را وقف فرزندانش کرد تا بی‌پدریشان را لحظه‌ای حسّ نکنند، فرزندانی که امروز اگر تک‌تک سلّول‌هاشان زبان بگشایند، بازهم از بیان آن‌همه گذشت و فداکاری در می‌مانند و توان سپاسگزاری هم ندارند.

باز هم سخن از فرشته‌ی من است و باز هم قلمم لنگ مانده؛ گرچه بارها گفته‌ام، بازهم می‌گویم که:

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این‌که مرا شعر تازه نیست

من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

امّا می‌نویسم… با تمام کاستی‌هایم می‌نویسم تا بداند اگرچه از او دورم، وجودم چنان در وجودش خلاصه می‌شود که اگر بدانم لحظه‌ای از یادم غافل است یا دعای خیرش بدرقه‌ی راهم نیست، نیستم.
می‌نویسم… با تمام کاستی‌هایم می‌نویسم که فرشته‌ی من «مادرم»، عشقی را که تو در دلم کاشتی و امروز درخت تناوری‌ست که برگ برگش از تو هستی می‌گیرد را به تو تقدیم می‌کنم، تویی که عشق را و عاشق بودن را با تو یاد گرفتم.

تولّدت مبارک مامان

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

دلتنگی

انگار پای ثانیه‌ها لنگ می‌شود
وقتی دلی برای دلی تنگ می‌شود…