دسته‌ها
ادبيّات و هنر

فیلم تبلیغاتی میرحسین موسوی

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

بازهم غزلی از «محمّد سلمانی»

چرا زهم بگریزیم؟ راهمان که یکی‌ست
سکوتمان، غممان، اشک و آهمان که یکی‌ست
چرا زهم بگریزیم؟ دست‌کم یک‌عمر
مسیر میکده و خانقاهمان که یکی‌ست
تو گر سپیدی روزی و من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماهمان که یکی‌ست
تو از سلاله‌ی لیلی، من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم، اشتباهمان که یکی‌ست
من و تو هردو به دیوار و مرز معترضیم
چرا دو توده‌ی آتش!؟ گناهمان که یکی‌ست
اگرچه رابطه‌هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف و حدیث نگاهمان که یکی‌ست

دسته‌ها
ادبيّات و هنر روزنوشت

محافل سیاسی ایرانی

بخشی از کتاب «کافه نادری» نوشته‌ی «رضا قیصریه» از «انتشارات ققنوس» که به نظر من عین واقعیّت است، مصداق بارز آن‌هم این‌روزها فراوان دیده می‌شود:

…هرگز به محافل سیاسی ایرانی‌ها علاقه‌ای نشان نداده بود و از شیوه‌ی بحث آنان بدش می‌آمد؛ از بی‌منطقیشان، شعارپراکنیشان، عربده‌کشی و اوباش‌گریشان در موقع اختلاف عقیده و جناح‌بندی‌هایشان، از نوچه‌گریشان و مرشدپرستیشان و در عین حال از ساده‌لوحیشان که از بی‌اطّلاعیشان سرچشمه می‌گرفت؛ همه‌چیز به نیکی و بدی تقسیم می‌شد و نیکی به‌راحتی بدی را شکست می‌داد، آن هم با چند فرمول، چند کلمه و شعار سیاسی که مرشدها برایشان نسخه پیچیده بودند، انگار ورد است یا دعانوشته بر کاغذی و آنها هر دفعه تکرارش می‌کردند و به دور خودشان فوت می‌کردند تا هم از گزند چشم بد در امان باشند و هم پیروز بشوند.

حالا یک دور متن را با افعال زمان حال بخوان! جالب نیست؟

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

مار و پونه

یه شعر معرکه از «محمّد سلمانی»:
مار از پونه، من از مار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید
هم ازین هرزه علف‌های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می‌آید
کاش می‌شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این‌همه دیوار بدم می‌آید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می‌آید
ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم می‌آید
عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم می‌آید
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید
لحظه‌ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این‌همه تکرار بدم می‌آید

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

ادبیّات و رایانه!

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام
طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران‌ شدنی آنی‌ام
آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی توفانی‌ام
دل‌خوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی‌ام
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟
(محمّدعلی بهمنی)

آخ که اگه این کتاب‌های حافظ و محمّدعلی بهمنی و نادر ابراهیمی و… نبودن، دق می‌کردم. به قول دوستام نمی‌دونم با این‌همه علاقه به شعر و هنر و ادبیات چطور شد که افتادم توی وادی کامپیوتر!
امّا پشیمون که نیستم هیچ، کلی هم خوش‌حالم، آخه الان از هردو لذت می‌برم. مثلاً همین‌که می‌تونم شعر و متن و تفکراتی رو که باهاشون زندگی می‌کنم، با استفاده از کامپیوتر برای تو عزیز هم بازگو کنم برام یه دنیا ارزش داره. تو چی فکر می‌کنی؟

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

از «محمدعلی بهمنی»

مدتیه دلم با هیچ حرفی دیگه وا نمیشه
خیلی دلم وا شدنو دوس داره، -اما نمی‌شه
یه حرفی تو شعرای من بود -حالا نیس- همینه که:
هرچی می‌گم شبیهِ اون حرفا و شعرا نمیشه
بد جوری دل‌واپسِ حالِ خودمم، چیکار کنم؟
دردی دارم که با دوا -والّا- مداوا نمی‌شه
خیال نکن می‌خوام برات، باز خودمو لوس بکنم
لوس‌بازی بچه‌ها که دل‌خوشیِ ما نمی‌شه

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

دخترای ننه دریا

…دیگه شب مرواری دوزون نمی‌شه
آسمون مثل قدیم شبا چراغون نمی‌شه
غصه‌ی کوچیک سردی مث اشک
جای هر ستاره سوسو می‌زنه
سر هر شاخه‌ی خشک،
از سحر تا دل شب
جغده که هوهو می‌زنه
دلا از غصه سیاست
آخه پس خونه‌ی خورشید کجاست؟
قفله؟ بازش می‌کنیم
قهره؟ نازش می‌کنیم
می‌کشیم منتشو
می‌خریم همتشو
مگه زوره!؟ به‌خدا هیشکی به تاریکی شب تن نمی‌ده
موش کورم که می‌گن دشمن نوره،
به تیغ تاریکی گردن نمی‌ده

دخترای ننه‌دریا رو زمین عشق نموند
خیلی وقت پیش بار و بندیلشو بست، خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی‌شه
تو کتابم دیگه اون‌جور چیزا پیدا نمی‌شه…

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

از حسن اربابی (زاهدان)

باید برای درد، «دلی» دست و پا کنم
آن‌را به داغ آینه‌ها مبتلا کنم
دارد حضور عاطفه کم‌رنگ می‌شود
آهی، نثار صورت آیینه‌ها کنم
مردم هنوز پشت سرم حرف می‌زنند
اما حساب دوست ز مردم جدا کنم
دل را شهید چشم تو کردم نیامدی
وقتی که نیستی، به چه‌کس اقتدا کنم؟
دارم به انتهای خودم می‌رسم «غزل»
بهتر که دین خود به خودم را ادا کنم
هنجار این زمانه قبولم نمی‌کند
باید دروغ یاد بگیرم – ریا کنم!

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

سخنان نغز

نمی‌دونم این جمله‌ها رو کجا خوندم، فکر کنم مال گابریل گارسیا مارکز باشه (اگه کسی بهم بگه خوش‌حال می‌شم) ولی به هر حال خیلی قشنگن.

– در عرض یک دقیقه می‌شه یه نفر رو خُرد کرد، یه ساعته می‌شه کسی رو دوست داشت و یک‌روزه می‌شه عاشق شد، ولی یه عمر طول می‌کشه تا کسی رو فراموش کنی!

– بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو، ساکت بشینی و چیزی نگی… و وقتی ازش دور میشی، حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی!

دسته‌ها
ادبيّات و هنر

فاصله

فریاد نمی‌زنم
نزدیک‌تر می‌آیم
تا صدایم را بشنوی…