…دیگه شب مرواری دوزون نمیشه
آسمون مثل قدیم شبا چراغون نمیشه
غصهی کوچیک سردی مث اشک
جای هر ستاره سوسو میزنه
سر هر شاخهی خشک،
از سحر تا دل شب
جغده که هوهو میزنه
دلا از غصه سیاست
آخه پس خونهی خورشید کجاست؟
قفله؟ بازش میکنیم
قهره؟ نازش میکنیم
میکشیم منتشو
میخریم همتشو
مگه زوره!؟ بهخدا هیشکی به تاریکی شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره،
به تیغ تاریکی گردن نمیده
دخترای ننهدریا رو زمین عشق نموند
خیلی وقت پیش بار و بندیلشو بست، خونه تکوند
دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابم دیگه اونجور چیزا پیدا نمیشه…