دل آدم میگیرد در این روزهای تاریک و سرد حرف کشی، در این سوز سرمای بیدادگرکه آنها آمده بودند ولی ما نبودیم. نگاههای معنی داری که از کنار هم میگذشتند، به امید اینکه شاید دیگری صدایش را فریاد کند. نگاههایی آمیخته با ترس و هیجان اما تلخ. اینبار دیگر آنها هم خسته بودند، این بار آنها هم انتظار داشتند از ما.
اما همگی نا امید بازگشتیم آنها به لانههای گرگان و چون منهایی، خستهتراز همیشه، از پرسهی اعتراض به میان کتابها و قلمهایمان خزیدیم تا لااقل بر روی کاغذ از خودمان بپرسیم آیا آزادی خواهد آمد!؟
دستهها