دسته‌ها
ادبيّات و هنر

غزلی از محمدرضا حاج رستم بیگلو

محمدرضا حاج رستم بیگلو

باغی آتش گرفته درچشم‌ات، شاه‌توتی‌ست پاره‌ی دهن‌ات
دشمنی نیست بین ما الّا، پوشش بی‌دلیل پیرهن‌ات

پشت در پشت شاعرت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شعر است، گر سوالی کنند از وطن‌ات

کمرت استوای زن یعنی، سینه آتش‌فشان تن یعنی
مادرت کیست، در کدام رحم؟ نقش بسته چم‌وخم بدن‌ات

می‌نشینم مگر تو رد بشوی، می‌دوم تا مگر که خسته شوی
می‌کشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدن‌ات

تو قدم می‌زنی، قدم من‌را، تو نفس می‌کشی هوس من‌را
هوس لابه‌لای هر نفس‌ام، قفس سینه و نفس زدن‌ات

تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوان‌ام بدون شک قفس‌اند
واقعن حیف اگرکه این آغوش، تنگ باشد برای پر زدن‌ات

شرح یک روح در دو تن حرف است، داستان دو روح و یک تن را
می‌نویسم اگر شبی تن من، بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات

می‌روی‌هات را نمی‌بینم، نیستی‌هات را نمی‌خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه می‌نشینم به شوق آمدن‌ات

محمدرضا حاج رستم بیگلو
۱۳۸۴

(عکس از محمّد تاجیک)