در پایتخت اشک دو انسان شاد نیست
دلهای تنگ هموطنانم گشاد نیست
چونان به جنگلی که تبر حکم میکند
اینجا رژیم ضدّ بشر حکم میکند
شلوار خیس می شود از ترس این رژیم
در کوچههای «غزّه» و «حیفا» و «اورشلیم»
این حرفها رسیده به هنگام چَت به من
از جانب زنی عرب و چاق و فت به من
در پاسخش نوشتهام ای چاق خوبچهر!
ای وسعتت هر آینه آیینهی سپهر!
انسان باشعور چرا چاق میشود؟
عرضش به طول یک شبه الحاق میشود؟
هرچند آن رژیم، ز کفّار حربیاند
غمها و غصههای تو از جنس چربیاند
باید رژیم چاقی خود را عوض کنی
وقتی کمد شکسته، کمد را عوض کنی
البته مرگ بر ننهی صهیونیستها
تف بر تبار و روزنهی صهیونیستها
القصّه؛ غصّههای تو با عشق مردنیست
خوب است جرعهای بچشی، عشق خوردنیست
آخر قرار بود کمی چت کنیم ما
حالا اجازه هست که «ماچت» کنیم ما؟
هر چند مشکل است از این فاصله تماس
لطفاً به دوربین بدنت را بکن مماس
من آه میکشم تو بگو دوست دارمت
هر چند گندهای به بغل میفشارمت
« یا ایهّا الکثافتُ أنت مذکری
نا محرم اللّجن! أنا لا بیوه الخری»
اینگونه فحشهای رکیکی حواله شد
چون دستمال، شخصیت ما مچاله شد
کبریت روشن غضبش را که فوت کرد
موضوع بحث نیز عوض شد، سکوت کرد
گفتم: تو حرفها زدی از زخم خاک خود
من نیز حرف میزنم از خاک پاک خود
از تندرستی وطنم حرف میزنم
باور بکن که با دهنم حرف میزنم
ای چاق مهربان من ای نازنین من!
این است حرفهای من و سرزمین من:
ایران! سرای شادترین مردم جهان!
صادرکنندهی همهی گندم جهان!
ای تکهی جداشده از روضهی بهشت!
حتّا کویر لوت تو رفته به زیر کشت
ای در تو فقر سکته زد و رفت در کما!
ای پارچ پارچ نفت تو بر سفرههای ما!
ای زادگاه مادری «احمدی نژاد»!
ای بهترین برادر «کوبا»، « اریتره»، « چاد»!
راز موفقیّت و مانایی تو چیست؟
ای آنکه یک اراذل و اوباش در تو نیست!
جاوید در توان ابد ضرب میشوی
هر روز پیشرفته تر از غرب میشوی
از غرب غیر ویسکی و ودکای ابسولوط
ماندست مزه کردن اعمال قوم لوط
آنها به جای تخم فسادی که کاشتند
ای کاش یک وزارت ارشاد داشتند
در غرب نیز دولت اگر مهرورز بود
آیا به هیچ خشتکی از فقر درز بود؟
در غرب اقتصاد اساس و مبادی است
اینجا فقط تورم ما اقتصادی است!
اینجا به غیر «عفّت» و «زاییدن پسر»
زنها نخواستند حقوقی ز مرد نر
زن را برای لذّت مرد آفریدهاند
بر شاخهی هوس، همه سیب رسیدهاند
اما زنان غرب تساوی طلب شدند
مردان ذلیل تر ز زنان عرب شدند
ای غربیان که بوی ضلالت گرفتهاید
آیا شما «سهام عدالت» گرفتهاید؟
آیا رسیده است تراول به هر نفر؟
آیا رئیس دولتتان می رود سفر؟
آیا بزرگ مرد هنر را شناختید؟
یکبار مثل «دهنمکی» فیلم ساختید؟
آنجا رسانهها که دم از برتری زدند
آیا به روزنامهی «کیهان» سری زدند؟
آیا شما میان هوا فیل دیدهاید؟
تا حال هیچ موشک «سجیّل» دیدهاید؟
رستم نه؛ یک «حسین رضازاده» داشتید؟
یکبار پا به جام جهانی گذاشتید؟
در هجده آگوست به یک عده چک زدید؟
با رمز «یا مسیح!» کسی را کتک زدید
این گونه می توان سخن از افتخار گفت
«یک عمر می شود سخن از زلف یار گفت»
(برگرفته از «دی اکسید شوکران» وبلاگ شخصی سعید نوری)