زیبای من،
چون آبی
که آذرخشی وحشی از کف را
بر صخرهی سردِ بهاران
جا بگذارد،
خندهی تو بر چهرهات چنین است،
زیبای من.
زیبای من،
با دستانی ظریف وپاهائی باریک
چون کرهاسبی نقرهای
گام برمیداری، گل جهان،
تورا چنین میبینم،
زیبای من.
زیبای من،
لانهای از مس تنیده
بر سر تو،
رنگ عسل تیره،
آنجا که قلب من میسوزد و آرام میگیرد،
زیبای من.
زیبای من،
چشمان تو برای صورتت بسیار بزرگ است،
چشمان تو برای زمین بسیار بزرگ است .
سرزمینهائیست، رودخانههائیست.
در چشمان تو،
از میان آنها میگذرم،
آنها دنیا را روشن میکنند
و من از میان آنها میگذرم،
زیبای من.
زیبای من،
سینههایات چون دو قرص نانی است
ساخته از خاک گندمین و ماه طلائی،
زیبای من.
زیبای من،
کمر تو،
که دستان من شکل رودخانه به آن میبخشند
تا هزاران سال از میان تن تو جاری شود،
زیبای من.
زیبای من،
چیزی مانند تن تو نیست،
شاید زمین
در نقطهای پنهان
کژتابی و عطر تن تو را داشته باشد،
شاید در جائی،
زیبای من،
زیبای من، زیبای من،
صدای تو، پوست تو، ناخنهای تو
زیبای من، زیبای من،
وجود تو، روشنائی تو، سایهی تو
زیبای من،
همه مال مناند، زیبای من،
همه مال مناند، عزیز من،
زمانی که راه میروی یا میآسائی
زمانی که نغمه سر میدهی یا میخوابی،
زمانی که در رنجی یا در رویا،
همیشه،
زمانی که نزدیکی یا دور،
همیشه،
مال منی، زیبای من
همیشه.
از کتاب: «هوا را از من بگیر، خندهات را نه»
ترجمه: احمد پوری
نشر چشمه